مادرم از روی جنایت و مکافات به من دیکته میگفت
تاریخ انتشار: ۱ مرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۷۰۸۹۲۷
«ده هزار جلد کتاب نفیس و کمیاب به صورت یک جا به قیمت ۲۰۰ میلیون تومان به فروش میرسد.» این آگهی بود که چند هفته پیش یکی از کاربران بر روی صفحه دیوار تهران منتشر کرد. آگهی که نه فقط در دیوار بلکه در شبکههای اجتماعی هم با بازدید بالایی روبرو شد. منصور غفاری نویسنده و پژوهشگر ادبیات به قول خودش سالهاست که کتاب از دستش بر زمین گذاشته نشده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
او امروز در کتابخانه شخصیاش حدود ۱۵۰ هزار کتاب دارد و به همین دلیل با جدا کردن برخی از کتابهای تکراری تصمیم به فروش ۱۰ هزار جلد آن در دیوار گرفته است. ۱۰ هزار جلد کتابی که به راحتی به دست نیامده و برای جمع کردن آن سختی زیادی کشیده است. در این چند روز به جز چند مشتری که از او خواستهاند مجموعهاش را دانهای پنج هزار تومان بفروشند، فرد دیگری با او تماس نگرفته است. «من به خاطر نیاز مالی کتابهایم را نمیفروشم. از همه اینها یک نسخه برای خودم دارم و نمیخواهم کتاب احتکار کنم. این کتابها منبع و مرجع هستند و خواستم عموم مردم از آن استفاده کنند. خریداران عمده فکر می کنند از روی نیاز مالی میفروشم در حالی که میتوانم تا پیدا شدن فردی که به این مجموعه نیاز دارد صبر کنم.»
با اینکه این پژوهشگر حوزه ادبیات حدود ۱۵۰ هزار جلد کتاب دارد اما مطمئن است که هیچ گاه برخی از کتابهایش را نخواهد فروخت. «چاپهای اول بینوایان، دکتر ژیواگو، دکتر هوگو، مردی که میخندند و آرشیوهای قدیمی انتشارات خوارزمی را خیلی دوست دارم و دلم نمیآید هیچ وقت آنها را بفروشم.»
برای این پژوهشگر حوزه ادبیات غیر از کتاب خواندن، انگیزههای دیگری هم برای کتاب خریدن وجود داشته است. او روایت میکند: «من گاهی غیر از خرید جزئی، کتابخانههای شخصی افراد را میخرم. یکی دلخوشیهای من پیدا کردن نامههای افراد بین کتابهاست. یک بار یک نفر کتابخانهای به من فروخت که آنقدر نامه از بین آن درآمد که توانستم نامههای آن را طبقه بندی و دستهبندی کنم. پرسان پرسان صاحب نامهها را پیدا کردم. معلوم شد اینها نامههایی بوده که 40 سال پیش دو نامزد آنها را به هم میفرستاند. آن دو نفر ازدواج کرده بودند و حالا دو پسر بزرگ داشتند. فهمیدم نامزدی آنها 4 سال طول کشیده بود که به دلیل رخدادی حین نامزدی ممکن بود از هم جدا شوند.»
برای او هر کتابخانه، حاوی قصهای جداگانه بوده است. به همین خاطر عادت دارد هر بار کتاب خانهای خریده دانه دانه بین کتابهای آن را گشته تا نامهها یا دست نوشتههای بین آن را پیدا کند. او بر اساس این تجربه یک فیلمنامه هم نوشته که دوست دارد روزی آن را بسازد. نویسنده کتاب «مترسک خیانت ممنوع است» تعریف میکند: «برای مثال یک بار دیگر هم وصیتنامهای از لای کتابهای فروخته شده پیدا کردم و به خانواده فروشنده برگرداندم یا یک بار لای قرآن فرد متوفی پول پیدا کردم. به خاطر همین اتفاقهاست که هر بار یک کتابخانه میخرم شماره تلفن و آدرس افراد را میگیرم تا اگر این وسایل را پیدا کردم راهی برای پس دادنشان داشته باشم.»
هزار جلد کتاب از دیوار خریدهام
او بیشتر نیازش را نه به صورت عمده، بلکه با خرید جزئی تهیه کرده است. « مثلا گاهی وقتی از تبریز یا از تهران برمیگردم یک چمدان کتاب با خودم میآورم یا روزی نیست که از دیوار خرید نکنم. همین امروز از دیوار کتاب تاریخ عشق ترجمه خانم علیدوستی را خرید کردم. معمولا وقتی به کتاب دسترسی نباشد از دیوار میخرم؛ شاید تا امروز از این سایت هزار جلد خرید کردهام. قبل از دیوار هم بیشتر به کتاب های قدیمی و دست دوم اعتماد دارم. به خاطر همین بیشتر کتابهایم دست دوم است.»
همه کتابخانهای را که برای فروش گذاشته، کتابهای حوزه ادبیات پر کرده اما رشته تحصیلی او حسابداری بوده است. غفاری درباره علاقه خود به ادبیات میگوید:« به خاطر اصرار پدرم رشته حسابداری را انتخاب کردم و ۱۵ سال از ادبیات دور افتادم. اگر از اول ادبیات خوانده بودم مسیر زندگیام عوض میشد. هشت سال حسابدار ارشد بود اما نتوانستم ادامه دهم تا اینکه یک روز همه چیز را رها کردم و دانشجوی ترم یک ارشد ادبیات شدم. حقوق بالایی داشتم و رئیس و خانوادهام بارها شماتتم کردند اما ما دکان و پیشه خود را سوختهایم. دیوانگی جزئی از ادبیات است و من هم مستثنی نیستم. ادبیات محض را تمام کردم و دوباره دانشجوی ادبیات ملل شدم. ادبیات برای من شبیه به یک معشوقه است. وقتی به عنوان حسابدار جایی مشغول به کار شده بودم، هر بار از سر کار بیرون می آمدم فکر میکردم خوب است یک لیوان آب انار شش هزار تومانی بخرم اما دست آخر پشیمان میشدم. با خودم میگفتم جمعه میتوانم با آن دو کتاب بخرم.»
او علاوه بر کتاب و مجله، فیلم و صفحه گرامافون، دستگاه گرامافون و تمبر هم جمع میکند که اگرچه به کاملی کتابهایش نیست اما میگوید بدون آنها چیزی از زندگیاش ناقص میشود. «این آرشیو کتاب، مجله محصول سبک زندگی من از کودکیام است. من در مدرسه تمام پول توی جیبیهایم را خرج خرید کتاب میکردم و هیچ وقت در نوجوانی فکر ماشین و بقیه چیزهایی که مردم به آن فکر میکردند نبودم. علاوه بر کتاب، از هفت سالگی آرشیو اختصاصی مجلات سینمایی هم جمع میکردم که اگر دفتر سینمایی یا علاقهمندی بخواهد آنها را میفروشم.» او میگوید بدون آرشیوهایی که از فیلمها جمع کرده نمیتواند زندگی کند چرا که معتقد است ادبیات، سینما و موسیقی ما را از جهان بیرون بینیاز میکند. «انگار بدون این سه جهان چیزی کم خواهد داشت.»
منبع: اندیشه پویا
لینک کوتاه: asriran.com/0036Bbمنبع: عصر ایران
کلیدواژه: دیوار هزار جلد کتاب پیدا کردم کتاب خانه کتاب ها نامه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۷۰۸۹۲۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پسر جوان مادرش را در خانه آتش زد
پسر جوان که بعد از قتل مادر و آتش زدن جسدش، میخواست با اسید خودش را بسوزاند با حضور مأموران پلیس دستگیر شد.
به گزارش مشرق، ساعت ۱۰ شب شنبه ۱۵ اردیبهشت ساکنان ساختمانی در محله وردآورد صدای درگیری و مشاجره مادر و پسر همسایه طبقه سوم را شنیدند. دقایقی بعد ناگهان صدای زن همسایه خاموش شد اما استشمام بوی شدید سوختگی که کل ساختمان را پر کرده بود همسایهها را از خانههایشان بیرون کشید.
جسدی داخل خانه
بهدنبال بوی دود و سوختگی، آنها به طبقه سوم رسیدند و دریافتند این بو از خانه مادر و پسر میآید. بلافاصله آنها با آتشنشانی و پلیس تماس گرفتند. وقتی همسایهها پشت در خانه رسیدند پسر جوان فریاد میزد: «بروید! اگر از اینجا دور نشوید خودم را با اسید میسوزانم.»
لحظاتی بعد مأموران کلانتری وردآورد و آتشنشانی وارد محل شده و از پسر جوان خواستند تا در را باز کند. اما تهدیدهای او ادامه داشت و فریاد میزد: اگر کسی نزدیک شود خودم را با اسید میسوزانم.از آنجایی که صدایی از زن صاحبخانه به گوش نمیرسید، مأموران احتمال دادند که بلایی سر پیرزن آمده باشد.با این احتمال موضوع به بازپرس کشیک قتل و کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت اعلام شد. با حضور تیم جنایی در محل و پس از دقایقی صحبت با پسر جوان، او تسلیم شد و در را باز کرد.
با ورود تیم جنایی به محل آنها با جسد پیرزن جلوی در آپارتمان روبهرو شدند که در حال سوختن بود. خانه بهم ریخته و کنار جسد چاقو، پیچ گوشتی و ظرفی افتاده بود که پسر جوان مدعی بود داخل آن اسید است و میخواسته با آن، خودش را بسوزاند. امدادگران آتشنشانی، بلافاصله جسد را خاموش کردند.یکی از همسایهها در تحقیقات میدانی کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت گفت: این پسر مشکل روحی و روانی دارد و حتی مدتی هم در مرکز درمانی بستری بود. شب حادثه صدای مشاجره او و مادرش را شنیدم که مادرش میخواست او قرصهایش را بخورد اما وی امتناع میکرد.
اعتراف به قتل
پسر جوان که وضعیت روحی خوبی نداشت در رابطه با جنایتی که مرتکب شده بود، گفت: مادرم مدام میگفت تو دیوانهای و باید قرصهایت را بخوری. این کلمات مرا تحریک کرد. حس بدی به من دست داده بود و صداهایی میشنیدم که از من میخواست از مادرم انتقام بگیرم. وقتی داخل آشپزخانه بود به سمتش رفتم و چاقو و پیچ گوشتی را از آشپزخانه برداشتم و به او حمله کردم. مادرم فرار کرد و من دنبالش دویدم و او را زدم بعد روی جسد بنزین ریختم و آن را به آتش کشیدم. با دیدن شعلههای آتش تازه متوجه شدم که چهکار کردهام. پشیمان شدم و تصمیم گرفتم با اسید خودم را بکشم. به سراغ ظرفی رفتم که داخل آن اسید بود. من نمیتوانستم بدون مادرم زندگی کنم.
در بررسی محتویات بطری، مشخص شد که داخل بطری جوهر نمک بوده اما متهم تصور میکرده که داخل آن اسید است. پسر جوان که وضعیت روحی مناسبی نداشت به دستور بازپرس جنایی بازداشت و برای بررسی سلامت روانی به پزشکی قانونی منتقل شد.
منبع: روزنامه ایران